یاقوت با لب تو دم از رنگ می زند

صائب تبریزی- غزل شماره 4167

یاقوت با لب تو دم از رنگ می زند

این خون گرفته بین که چه بر سنگ می زند!

مرغی که آگه است ز تعجیل نوبهار

در تنگنای بیضه بر آهنگ می زند

هر چند ما زعجز در صلح می زنیم

آن از خدا نترس در جنگ می زند

از روی تازه اش گل بی خار می کنم

خاری اگر به دامن من چنگ می زند

روی شکفته از سخن سخت ایمن است

کی بر در گشاده کسی سنگ می زند؟

چون شعله می شود پر و بال نگاه من

خارم به چشم اگر خط شبرنگ می زند

خط صلح داد شعله و خاشاک را به هم

آن سنگدل هنوز در جنگ می زند

سودا ز بس چو شیشه مرا خشک کرده است

بر پهلویم تپیدن دل سنگ می زند

خواهد کشید اشکِ ندامت ازو گلاب

آن گل که خنده بر من دلتنگ می زند

در عالمی که خوردن خون است بیغمی

صائب چو بیغمان می گلرنگ می زند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها