عاشق که حرف عشق به اغیار می زند

صائب تبریزی- غزل شماره 4164

عاشق که حرف عشق به اغیار می زند

آبی به روی صورت دیوار می زند

نظاره اش به خرج تماشا نمی رود

چشمی که ساغر از دل هشیار می زند

امیدوار باش که از فیض آفتاب

در سنگ، لعل، ساغر سرشار می زند

مجنون حذر ز سنگِ ملامت نمی کند

این کبک مست خنده به کهسار می زند

بیدار هر که می شود از خواب بیخودی

دانسته پا به دولت بیدار می زند

آن را که نارسا نبود پیچ و تاب عشق

چون زلف دست در کمر یار می زند

چون زخمِ آب، از دل صاف است مرهمش

زخمی که یار بر من افگار می زند

خون در لباس در دل مرغ چمن کند

هر کس گلی به گوشۀ دستار می زند

صائب ز پاس شیشۀ ناموس فارغ است

هر کس پیاله بر سر بازار می زند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها