صائب تبریزی- غزل شماره 4151
مردان اگر نفس به فراغت کشیدهاند
در زیر آب تیغِ شهادت کشیدهاند
آنها که در بلندی فطرت یگانهاند
در شهر خویش تلخی غربت کشیدهاند
مردانه میروند چو مجنون به کام شیر
جمعی که چارموجۀ کثرت کشیدهاند
از بار کوه قاف ندزدند دوش خویش
تا سایلان گرانی منت کشیدهاند
از زهر مرگ تلخ نسازند روی خویش
آنها که جام تلخ نصیحت کشیدهاند
از تاب عارض تو سلامت گُزیدگان
خود را به آفتاب قیامت کشیدهاند
صائب بهشت نسیۀ خود نقد کردهاند
جمعی که پا به دامن عزلت کشیدهاند