صائب تبریزی- غزل شماره 4149
گوش از برای نغمۀ تر آفریده اند
وز بهر روی خوب نظر آفریده اند
چشم از برای گریه و لب از برای آه
وز بهر داغ لختِ جگر آفریده اند
مقصود از صدف گهر آبدار اوست
از بهر اشک دیدۀ تر آفریده اند
بی اشکِ گرم یک مژه برهم زدن مباش
کاین رشته را برای گهر آفریده اند
هر چهره نیست قابل خونابۀ سرشک
کاین سکه بهر روی چو زر آفریده اند
مگشا به هر سمنبری آغوش خویش را
کاین هاله را برای قمر آفریده اند
خط را برات بر لب خوبان نوشته اند
از بهر مور تنگِ شکر آفریده اند
سنگ است باب خندۀ بیجای غافلان
از بهر کبک کوه و کمر آفریده اند
انصاف نیست هیزم دوزخ کند کسی
نخلی که از برای ثمر آفریده اند
صائب بود ز کیسۀ دریا سخای ابر
دل را برای دیدۀ تر آفریده اند