جمعی که بار درد تو بر دل نهاده‌اند

صائب تبریزی- غزل شماره 4139

جمعی که بار درد تو بر دل نهاده‌اند

چون راه، سر به دامن منزل نهاده‌اند

در دامن مراد دو عالم نمی‌زنند

دستی که عاشقان تو بر دل نهاده‌اند

پاکند ازان ز عیب نکویان که پیش رو

چندین هزار آینۀ دل نهاده‌اند

این خواب راحتی که به درویش داده‌اند

با تاج و تخت شاه مقابل نهاده‌اند

جمعی که واقفند ز خوی تو، همچو شمع

از سر گذشته پای به محفل نهاده‌اند

عذر به خون تپیدن خود، کشتگان عشق

بر گردن مروت قاتل نهاده‌اند

رم می‌کند ز سایۀ دیوانه کوه غم

این بار را به مردم عاقل نهاده‌اند

سیر بهشت در گره غنچه می‌کنند

آنان که دل به عقدۀ مشکل نهاده‌اند

بر جبهۀ منور خورشید، داغ عشق

مُهر نبوتی است که بر گل نهاده‌اند

از ملک بی‌نشان به فلاخن نهد ترا

سنگی که در ره تو ز منزل نهاده‌اند

حال گهر مپرس که از گوش ماهیان

مهر سکوت بر لب ساحل نهاده‌اند

چون نالۀ جرس، تهی از خویش گشتگان

گستاخ رو به دامن محمل نهاده‌اند

صائب اسیر کشمکش عقل گشته‌اند

جمعی که پا برون ز سلاسل نهاده‌اند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها