صائب تبریزی- غزل شماره 4133
هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند
مُهر خموشیَم که ز آیینه طلعتان
چندین تهیه بهر شکستم گرفته اند
در دل نهان چگونه کنم داغ عشق را؟
صد بار بیش برگه ز دستم گرفته اند
دیوار پست را خطر از موج فتنه نیست
زان مانده ام به جای، که پستم گرفته اند
آن گوهرم که آبله سان اهل روزگار
بر روی دست بهر شکستم گرفته اند
چون تاک، حفظ گریۀ مستانه چون کنم؟
دست سبوی باده ز دستم گرفته اند
خورشید پیش پای نبیند ز تیرگی
در کوچه ای که شمع ز دستم گرفته اند
نه توبۀ بهارم و نه چهرۀ خزان
چون در میان برای شکستم گرفته اند؟
صائب جواب آن غزل کاظماست این
داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند