خط ترا که دید که زیر و زبر نشد؟

صائب تبریزی- غزل شماره 4116

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد؟

این رشته را که یافت که بی پا و سر نشد

دل آب ساختم به امید گهر شدن

دل شد ز دست و قطرۀ آبم گهر نشد

چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح

یک ره شکوفه ام به ثمر بارور نشد

محرومیم نتیجۀ نقصان شوق نیست

ره دور بود، کوتهی از بال و پر نشد

جز من که نیست خانۀ من قابل نزول

روی ترا که دید که از خود بدر نشد؟

بی طالعی نگر که پریزادِ تیر او

از دل چنان گذشت که دل را خبر نشد

شاخی است بی ثمر که سزای شکستن است

دستی که در میان نگاری کمر نشد

تسخیر آفتاب جهانتاب می کند

چون آسمان، دلی که ملول از سفر نشد

هر کس به صدق در ره توحید زد قدم

از ره برون نرفت، اگر راهبر نشد

چون نی کسی که بست کمر در طریق عشق

کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد

در وادیی که سبزۀ او خضر رهنماست

گردی ز نارسایی ما جلوه گر نشد

گردید استخوان چو هما گرچه رزق ما

از مغز ما غرور سعادت به در نشد

از اعتبار طوطیِ گویا به حیرتم

چون هیچ کس ز راه سخن معتبر نشد

چندان که سیل حادثه اش خاکمال داد

صائب ز کوی یار به جای دگر نشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها