صائب تبریزی- غزل شماره 4101
تا چهرۀ تو از می گلرنگ آل شد
شبنم به روی گل عرق انفعال شد
در هر نظاره یک سر و گردن شود بلند
هر کس که محو قامت آن نونهال شد
کوتاهی حیات ز اظهار زندگی است
زان خضر دیر ماند که پوشیده حال شد
در یک دو هفته از نظر شور ناقصان
ماه تمام پا به رکابِ هلال شد
در عهد ما که نیست جواب سلام رسم
رحم است بر کسی که ز اهل سؤال شد
هرگز نکرده است کسی مهر کینه را
این آب تیره در قدح من زلال شد
بر خط فزود هر چه شد از حسن یار کم
زآنسان که عمر سایه فزون از زوال شد
در آستین هر گرهی ده کرهگشاست
دست است ترجمان زبانی که لال شد
نشنید یک تن از بُن دندان حدیث من
از فکر اگر چه پیکر من چون خلال شد
صائب چه طرف بندد ازان حسن بی مثال
آیینه ای که تختۀ مشق مثال شد