صائب تبریزی- غزل شماره 4096
تا دیده محو روی تو شد کامیاب شد
شبنم به آفتاب رسید آفتاب شد
حسن تو از دمیدن خط کامیاب شد
پیغمبرِ جمال تو صاحب کتاب شد
از شرم زلف و روی تو در ناف آهوان
صد بار مشک خون شد و خون مشک ناب شد
یک چشم خوابِ تلخ، جهان در بساط داشت
آن هم نصیب دیدۀ شور حباب شد
تا چهرۀ تو در عرق شرم غوطه زد
هر آرزو که در دل من بود آب شد
آب حیات خضر گل آلود منت است
خوش وقت تشنه ای که دچار سراب شد
چون دید گل به دیدۀ شبنم بقای عمر
در بوتۀ گداز در آمد گلاب شد
از رفتن حباب چه پرواست بحر را؟
عشق ترا ازین چه که عالم خراب شد؟
صائب ز فیض جاذبۀ عشق، عاقبت
با آفتاب ذرۀ من همرکاب شد