نالان مباد هر که به فریاد من رسد

صائب تبریزی- غزل شماره 4081

نالان مباد هر که به فریاد من رسد

دردش مباد هر که به درد سخن رسد

اندازِ ساق عرش کمین پایۀ من است

چون دست فکرتم به کمند سخن رسد

چون گل برآورم ز گریبان خاک سر

دست نسیم اگر به گریبان من رسد

بیگانه [را] به جلوه گه یار ره مباد

سوزم اگر نسیم به پای لگن رسد

زنهار از لباس برآ ای صبا ز مصر

چشم بدی مباد به آن پیرهن رسد

چون میوه داغدار شد افتد ز اعتبار

مگذار دست بوسه به سیب ذقن رسد

هر برگ لاله ای که سیاهی کند ز دور

چون واشکافی از جگر کوهکن رسد

روزی که زخم من دهن شکوه واکند

چندین هزار نافۀ مشک ختن رسد

با این سربریده چه غماز پیشه است

مگذار پای شمع به آن انجمن رسد

صائب دری به روی من از فیض وا شود

روزی که نامه ای ز ظفرخان به من رسد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها