صائب تبریزی- غزل شماره 4077
زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسد
چون خانۀ صدف که به آب از گهر رسد
افتادگی گزین که ازین خاکدان پست
شبنم به آفتاب ازین بال و پر رسد
بر دل گذار دست که در گلشن ادب
دستی که کوته است به وصل ثمر رسد
از چشم تنگ مور، که خاکش به چشم باد
مشکل به طوطیان سخنگو شکر رسد
از التفات عشق، گرانمایه گشت دل
مانند گوهری که به صاحب نظر رسد
در عهد ما که در گره افتاده کارها
مشکل به داد آبله ها نیشتر رسد
شبنم ز چشم شور نمکسود می کند
داغی اگر به لالۀ خونین جگر رسد
در پیچ و تاب باش که فیض پیچ و تاب
زنار بیشتر به وصال کمر رسد
کوتاه کن فسانه که سودا نه آن شب است
کز حرف و صورت رشتۀ عمرش بسر رسد
صائب کجاست طالع آنم که آن نگار
چون دولت نخوانده ز در بیخبر رسد؟