صائب تبریزی- غزل شماره 4065
دل آب گشت و تربیت دانه ای نکرد
این شمع مرد و گریۀ مستانه ای نکرد
هرگز چو زلف ماتمیان دست روزگار
سررشتۀ امید مرا شانه ای نکرد
سالک به تازیانۀ شوق از جهان گذشت
این سیل التفات به ویرانه ای نکرد
با دل گذار کار زبان را که در مصاف
صد تیغ، کار حملۀ مردانه ای است
فانوس چون کفن نشود بر فروغ شمع؟
هرگز رعایت دل پروانه ای نکرد
هرچند لاله چشم و چراغ بهار بود
عمرش وفا به خوردن پیمانه ای نکرد
در موسم چنین دل نادردمند ما
صائب هوای گوشۀ میخانه ای نکرد