صائب تبریزی- غزل شماره 4056
از کوچه ای که آن گل بی خار بگذرد
موجِ لطافت از سر دیوار بگذرد
تا حشر جای سبزه برآید ز بان شکر
بر هر زمین که سرو تو یک بار بگذرد
خاری است خار عشق که بی دست و پا شود
آتش اگر ز سایۀ آن خار بگذرد
مژگان و چشم، عاشقِ دیرینۀ همند
چون می شود که آبله از خار بگذرد؟
ای کارساز خلق به فریاد من برس
زان پیشتر که کار من از کار بگذرد
از سرگذشته اند کریمان و این زمان
کو سرگذشته ای که ز دستار بگذرد؟
چند از خیال گنج که خاکش به فرق باد
عمرم به تلخی دهن مار بگذرد؟
قطع نظر ز نعمت فردوس مشکل است
صائب چسان ز لذت دیدار بگذرد؟