صائب تبریزی- غزل شماره 4014
اسیر بند قضا رو گشاده می باید
به تیغ گردن تسلیم داده می باید
ز پاس عزت روشندلان مشو غافل
که سرو بر لب آب ایستاده می باید
مگیر تنگ به مردم که اهل دولت را
دل گشاده و دست گشاده می باید
عنان نفس ز کف دادن از بصیرت نیست
سگ درنده اسیر قلاده می باید
به قدر آنچه بود برگ نخل بیش از بار
زبان شکر ز نعمت زیاده می باید
کمند جاذبه از شش جهت عنان تاب است
به راه کعبۀ مقصد چه جاده می باید؟
سؤال را گره جبهه قفل لب گردد
در سرای کریمان گشاده می باید
ترا چو مور ازان حرص دربدر دارد
که لقمه از دهن خود زیاده می باید
مدار دست ز دامان جام می صائب
اگر ترا دل و دست گشاده می باید
به بحر، صائب اگر آشنایی ات هوس است
نخست شستن دست از اراده می باید