صائب تبریزی- غزل شماره 4013
مدام چشم تو مست شراب می باید
همیشه خانۀ ظالم خراب می باید
ازین قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست
دلی به روشنی آفتاب می باید
به خون خویش دل داغدار من تشنه است
کباب سوخته را این شراب می باید
کدام گنج گهر نیست در خرابۀ دل؟
درین خرابه همین ماهتاب می باید
لباس عاریتی دور کن که دریا را
کمر ز موج و کلاه از حباب می باید
علاج مرده دلان جسم را گداختن است
زمین سوخته را این سحاب می باید
کم است مستی غفلت ترا، که چون طفلان
فسانه ای دگراز بهر خواب می باید؟
به شیشه نقل کنی تا ازین سفالین خم
هزار جوش ترا چون شراب می باید
ز تازیانۀ موج است آب زیر و زبر
زبان خموش به بزم شراب می باید
چو زلف تا بهم آری دو مصرع موزون
هزار حلقه ترا پیچ و تاب می باید
گدایی در دل می کنی اگر صائب
دل شکسته و چشم پر آب می باید