صائب تبریزی- غزل شماره 3992
مرا به میکده هر کس که راه بنماید
در بهشت به رویش خدای بگشاید
بجز قلمرو مازندران، کجا دیگر
کلاه گوشۀ مینا به ابر می ساید؟
در آن دیار اقامت مکن که از سردی
زبان آتش سوزان به زینهار آید
بیا به کشور مازندران که در سرما
بغیر آتش می آتشی نمی باید
چنان ربودۀ اشرف شده است دیدۀ من
که التفات به سیر بهشت ننماید
چنان ز ابر نگردیده است جوشن پوش
که آفتاب در او تیغ کار فرماید
به جای باده مگر بحر را کشم بر سر
که می ز عهدۀ این ابر بر نمی آید
اگر چه از دل سنگین دلبران سازند
بنای توبه درین بوم و بر نمی پاید
ازان همیشه بود بر قرار رنگِ گلش
که ماه ماه در او آفتاب ننماید
به این دیار طرب خیز چشم بد مرساد!
که کار باده ز کیفیت هوا آید
مرا ز تجربه کاران نصیحتی یادست
که توبه نامه به خطّ شکسته می باید!
حدیث خوبی مازندران و اشرف را
زبان کوته صائب چه شرح فرماید؟