صائب تبریزی- غزل شماره 3986
به درد هر که برآید دوا نمی خواهد
اگر ز پای درآید عصا نمی خواهد
همیشه در دل تنگم شکستگان فرشند
زمین مسجد من بوریا نمی خواهد
برآر تیغ و بکش این سیه درونان را
که خون لاله کسی از صبا نمی خواهد
مرو ز مصلحت خاک راه او بیرون
زیان چشمِ کسی توتیا نمی خواهد
گذاشتم به خدا کار خویش را صائب
سفینه ام مدد از ناخدا نمی خواهد