صائب تبریزی- غزل شماره 3976
غبار معصیت از عفو پایمال شود
چو سیل واصل دریا شود زلال شود
درین بساط که نعمت ز هم نمی گسلد
ادای شکر کسی می کند که لال شود
چو شمع، خود سرخود می خورم ز غیرت عشق
چرا به گردن او خون من وبال شود؟
دلی چو نافه پر از خون گرم می باید
کجا به خرقۀ پشمین کس اهل حال شود؟
مباش غره به خوبی که دور چون برگشت
به یک دوهفته مه چارده هلال شود
سبکروان به فتادن ز پای ننشینند
شکست، شهپرِ موج شکسته بال شود
جدا ازان لب میگون اگر شراب خورم
حباب در قدحم عقدۀ ملال شود
غبار خاطرآن تیغ می شود صائب
اگر چو آب گهر خون من زلال شود