به چاره سوز محبت ز جان برون نرود

صائب تبریزی- غزل شماره 3967

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود

تبی است عشق که از استخوان برون نرود

کنون که شاخ گل از پای تا به سر گوش است

ز ضعف ناله ام از آشیان برون نرود

ز قد خم به ره راست دل قدم ننهاد

کجی ز تیر به زور کمان برون نرود

درازدستی رهزن چه می تواند کرد؟

ز راه راست اگر کاروان برون نرود

چه گل توان ز تماشای گلعذاران چید؟

به گلشنی که ازو باغبان برون نرود

توان به بوی گل از خار خشک گل چیدن

ز باغ بلبل ما در خزان برون نرود

شده است خاک چمن سرمه ای ز سایۀ زاغ

چگونه بلبل ازین گلستان برون نرود؟

همیشه درد به عضو ضعیف می ریزد

که پیچ و تاب ز موی میان برون نرود

به زورِ درد ز دل جسته است، هیهات است

که تیر آه من از آسمان برون نرود

در آن حریم که صائب سخن شناسی نیست

بهوش باش که حرف از دهان برون نرود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها