صائب تبریزی- غزل شماره 3948
ترانه های جهان گرچه مختلف رنگند
تو چون ز پرده برآیی همه یک آهنگند
در آفتاب قیامت چه رویها سازند
جماعتی که چو گل پای تا به سر رنگند
به داغ، چارۀ دیوانگان عشق مکن
که این پلنگ وشان با ستاره در جنگند
چو آب، مردم روشندل از تنک رویی
به جام و شیشه و سنگ و سفال یکرنگند
سپهر کوزۀ سربسته ای است در خُم او
ازان شراب که مستان عشق گلرنگند
مپرس سوختگان را ز سختی ایام
که آرمیده چو تخم شرار در سنگند
از آن گروه طلب چون شکر حلاوت عیش
که در شکنجۀ ایام از دل تنگند
مبین به دست نگارین نازک اندامان
که در فشردن دل، سخت آهنین چگند
کدام آینه صائب مرا تواند دید؟
کز آب گوهر من نُه سپهر در زنگند