صائب تبریزی- غزل شماره 3945
سخن طراز چرا مهر بر زبان نکند؟
نمی شود که قلم از سخن زیان نکند
سفر به از سفر بیخودی نمی باشد
به مصر هر که ز کنعان رود زیان نکند
کسی که در خم زلفی سبی بسر نبرد
چو صبح از ته دل خنده بر جهان نکند
برای تیر حوادث نشانه می خواهد
مرا سپهر عبث مشت استخوان نکند
کناره گرد دیار محبت است آن کس
که در میان بلا یاد دوستان نکند
خراب همت آن رند خانه پردازم
که بهر ملک زمین رو به آسمان نکند
ز خون صید، جهان لاله زار می بیند
دو چشم شوخ تو چون تکیه بر کمان نکند؟
به گوش غنچه ندانم چه گفته ای صائب
که هیچ گوش نصیحت به باغبان نکند