اجل چه کار به جانهای با کمال کند؟

صائب تبریزی- غزل شماره 3933

اجل چه کار به جانهای با کمال کند؟

چرا ملاحظه خورشید از زوال کند؟

ز گل بُرید چو شبنم، به آفتاب رسید

دگر چرا کسی اندیشۀ مآل کند؟

جز این که رخنۀ آزادیش فروبندد

قفس چه رحم به مرغ شکسته بال کند؟

شده است عام چنان حرص در غنی و فقیر

که بحر با همه گوهر به کف سؤال کند

چهار فصل بهارست عندلیبی را

که برگ عیش سرانجام زیر بال کند

چه حاصل است ز عمر دراز نادان را؟

سیاستی است که کرکس هزار سال کند

گلی که مست درآید به باغ، می باید

که خون خود به تماشاییان حلال کند

شکایت از فلک بی وجود مردی نیست

چرا به سایۀ خود آدمی جدال کند؟

ظهور دوزخ ازان شد که عاصی بی شرم

تهیۀ عرقی بحر انفعال کند

ز پرده پوش کند التماس پرده دری

کسی که کشف توقع ز اهل حال کند

نشد ز عشق شود چرب نرم زاهد خشک

شراب لعل چه تأثیر در سفال کند؟

تأمل آینه پرداز فکر ناصاف است

ستادن آب گل آلود را زلال کند

خوشا کسی که چو صائب ز صاحبان سخن

تتبّعِ سخنِ میرزا جلال کند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها