صائب تبریزی- غزل شماره 3925
بتان که خون شهیدان چو آب می نوشند
کجا ز ساغر و مینا شراب می نوشند؟
چه تشنه اند به خون حجاب، خوبانی
که باده با همه کس بی حجاب می نوشند
ز خواب، مستی آن چشمه ها یکی صد شد
مگر شراب در اثنای خواب می نوشند؟
به مرگ شسته نگردد ز دل محبت می
به خواب تشنه لبان دایم آب می نوشند
چه کشوری است محبت که خاکسارانش
ز کاسۀ سر گردون شراب می نوشند
دل سیاه درونان نمیشود روشن
اگر می از قدح آفتاب می نوشند
رسیده اند به سرچشمۀ رضا جمعی
که آب تلخ به جای گلاب می نوشند
مسافران توکل به ساغر لب خشک
زلال خضر ز بحر سراب می نوشند
مگر ز روز حسابند بیخبر صائب؟
جماعتی که می بی حساب می نوشند