صائب تبریزی- غزل شماره 3923
چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند
مرا چو خط به لب او ره سخن بخشند
سبک چو گرد ز دامان همت افشانم
تمام روی زمین را اگر به من بخشند
شکستگان جهانند مومیایی هم
خوشا دلی که به آن زلف پرشکن بخشند
درین ریاض، ثمر رزق باد دستانی است
که چون شکوفه به هر خار پیرهن بخشند
کشند اگر به ته بال سر نواسنجان
به تنگنای قفس وسعت چمن بخشند
مساز تیشۀ خود کُند، کاین عقیق لبان
ز خون خویش سراپا به کوهکن بخشند
هنوز حق سخن را نکرده اند ادا
هزار عقد گهر گر به یک سخن بخشند
زبان نغمه سرایان به کام می چسبد
اگر به طوطی ما فرصت سخن بخشند
مسلم است بر آن شمعها سرافرازی
که زندگانی خود را به انجمن بخشند
به غور چاه زنخدان که می رسد صائب؟
مگر ز زلف درازش مرا رسن بخشند