صائب تبریزی- غزل شماره 3915
سخنوران که درین بوستان نوا سازند
کباب یکدگر از شعله های آوازند
مبین به چشم حقارت شکسته بالان را
که در گرفتن عبرت هزار شهبازند
چگونه کاسۀ پر زهر مرگ را نوشند؟
جماعتی که بدآموز نعمت و نازند
شوند کامروا چون دعای دامن شب
جماعتی که مشکین خطان نظربازند
هلاک کنج لب و گوشه های آن چشمم
که دلپذیرتر از گوشه های شیرازند
ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان
گذشتگان، پلِ این سیل خانه پردازند
نمی رسند به معراج گفتگو صائب
جماعتی که به دعوی بلند پروازند