مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد

صائب تبریزی- غزل شماره 3859

مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد

که آب، صیقل خاک است تا روان باشد

مده غبار به خاطر ز خاکساری راه

که چشم صدرنشینان بر آستان باشد

به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس

زبان مار خس وخار آشیان باشد

درازدستی شیطان ز دل سیاهی ماست

چراغِ دزد به شب خوابِ پاسبان باشد

گشاد در گره بستگی است، دل خوش دار

که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد

خوشا کسی که درین خارزار دامنگیر

چو باد تند و چو برق آتشین عنان باشد

تنور سرد محال است نان به خود گیرد

چسان علاقه ز پیری مرا به جان باشد

غم مرا دگران بیش می خورند از من

همیشه روزی من رزق دیگران باشد

خوشم چو سرو به بی حاصلی درین بستان

که بی بری خط آزادی از خزان باشد

به جان اگر دگران راست زندگی صائب

حیات من به ملاقات دوستان باشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها