صائب تبریزی- غزل شماره 3857
مرا که سایۀ خُم سایۀ کمر باشد
چه احتیاج به سر سایۀ دگر باشد
عطای دوست بود بی دریغ بخش، ارنه
سری کجاست که لایق به دردسر باشد؟
ز سیل حادثه از جا روند بیجگران
کمند وحدت ما موجۀ خطر باشد
همیشه عشق ز تردامنان در آزارست
بلای چشم بود هیزمی که تر باشد
مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است
که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد
شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ
ز اعتدال چو بگذشت نیشتر باشد
کنم درست کدامین شکستۀ خود را؟
مرا که دست و دل از هم شکسته تر باشد
به قبض و بسط مرا صائب اختیاری نیست
گشاد و بست من از عالم دگر باشد