صائب تبریزی- غزل شماره 3850
ز صدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد
ز چشم شور فلک مد آه خواهی شد
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به چرخ روی خاک راه خواهی شد
اگر ستارۀ اشک ندامت است بلند
غمین مباش که پاک از گناه خواهی شد
ز ظلمت تو جهانی به خواب خواهد رفت
چنین ز غفلت اگر دل سیاه خواهی شد
اگر ز عشق ترا هست آتشی در سر
چراغ بتکده و خانقاه خواهی شد
ز دیدن تو چه گلها که اهل دل چینند
اگر شکسته چو طرف کلاه خواهی شد
اگر چه یوسف مصری، ز چرخ شعبده باز
به ریسمان برادر به چاه خواهی شد
نسیم شام نباید به خوش قماشی صبح
چه سود ازین که ز خط خوش نگاه خواهی شد؟
مرو ز راه به امید توشۀ دگران
که چون پیادۀ حج خرجِ راه خواهی شد
منه ز گوشۀ دل پای خود برون صائب
که هر کجا که روی بی پناه خواهی شد