فغان ز سینۀ آسوده محشر انگیزد

صائب تبریزی- غزل شماره 3829

فغان ز سینۀ آسوده محشر انگیزد

گرستن از جگرِ گرم، کوثر انگیزد

چه تن به مرده دلی داده ای، بر افغان زن

که آه و ناله دلِ مرده را برانگیزد

زمینِ عرصۀ محشر گر آفتاب شود

ترا عجب که به این دامن تر انگیزد

مباش کم ز سمندر درین جهان خنک

که از بهم زدن بال، آذر انگیزد

چو مور هرکه قناعت کند به تلخی عیش

به هر طرف که رود گردِ شکر انگیزد

به دام عشق سزاوار، آتشین نفسی است

که چون سپند ز جا دانه را برانگیزد

مکن به هر خس و خاری دهان خود را باز

که خامشی ز دل غنچه ها زر انگیزد

ز آه ما مشو ای پادشاه حسن ملول

که کیمیاست غباری که لشکر انگیزد

شراب تلخ به دریا دلی حلال بود

که چون محیط به هر موج گوهر انگیزد

به گاه لطف چه احسان کند به خشک لبان

به وقت خشم، محیطی که گوهر انگیزد

نمی رود دل خونین ز جا، که هیهات است

که آتش از جگر لعل صرصر انگیزد

دل غیور من از جا نمی رود به نگاه

مگر سپند مرا روی دلبر انگیزد

ربوده است ز من هوش ساقیی صائب

که می ز ساغر چشم کبوتر انگیزد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها