صائب تبریزی- غزل شماره 3809
ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد
مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد
چو لاله می شود از باد صبح روشنتر
چراغ هرکه به خونابۀ جگر سوزد
خط مسلّمی دوزخ است روز حساب
به درد و داغ دل هرکه بیشتر سوزد
دلی که سوختۀ داغ آتشین رویی است
در آفتاب قیامت چرا دگر سوزد؟
چگونه خواب نسوزد به دیدۀ تر من؟
رخی که پرتو او آب در گهر سوزد
بغیر زنده دلی در جهان چراغی نیست
که روز تا به شب و شام تا سحر سوزد
چراغ چشم مرا کز رخ تو روشن شد
روا مدار که در مجلس دگر سوزد
کشیده دار عنان آه و ناله را صائب
مباد از دم گرم تو خشک و تر سوزد