صائب تبریزی- غزل شماره 3740
کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
به هر نفس که برآرد حیات نو دارد
نمیرسد به زبان خموش آسیبی
خط مسلمی این خوشه از درو دارد
مکن تعجب اگر نیست چرخ را آرام
کز این پیاده بسی چرخ در جلو دارد
همیشه عید بود در سرای آن قانع
که در نظر لب نانی چو ماه نو دارد
گل از ترانۀ بلبل به خاک و خون غلطید
سخن ازوست که گوش سخن شنو دارد
هنر ز فقر کند در لباس عیب ظهور
که نان گندم درویش طعم جو دارد
در آن مقام که مقصود بینشان باشد
خطر ز سنگ نشان بیش راهرو دارد
دلیل تیرهدلان فکرهای بیمغزست
که سیل از خس و خاشاک پیشرو دارد
دل دو نیم برد زیر خاک چون گندم
علاقه هرکه به این نشأه نیم جو دارد
ز هم نمیگسلد کاروان ملک عدم
کجا جهان وجود این برو برو دارد؟
ز جذب عشق بود بیقراری صائب
که موج را کشش بحر، خوش جلو دارد