صائب تبریزی- غزل شماره 3718
جواب نامۀ ما را صبا نمی آرد
به چشم، کاغذی از توتیا نمی آرد
زمانه ای است که باد بهار با آن لطف
به سبزه مژدۀ نشو و نما نمی آرد
نسیمِ برق عنان را چه پیش آمده است؟
که رو به کلبۀ احزان ما نمی آرد
به پرسشی نکند یاد، تلخکامان را
لب تو حق نمک را بجا نمی آرد
ازان سبب دل سوزن همیشه سوراخ است
که تاب دوری آهن ربا نمی آرد
چرا نسیم سر زلف در دل شبها
مرا به خاطر آن بیوفا نمی آرد؟
جواب نامۀ جانسوز شکوه ناکان را
به دست برق بده گر صبا نمی آرد
به ترکِ فقر، کلاه کسی سزاوارست
که سر فرود به بال هما نمی آرد
مجو ز سینۀ اغیار داغ غم صائب
زمین شور گل مدعا نمی آرد