صائب تبریزی- غزل شماره 3691
کجا حریص ملول از گزند می گردد؟
که خاک در دهن حرص قند می گردد
ازان نگاه تو چون تیر می خلد در دل
که گِرد آن مژه های بلند می گردد
به گرد آتشِ روی تو خال از شوخی
گمان برند که همچون سپند می گردد
نوای خارج منصور از تهی مغزی است
صدا ز کاسۀ خالی بلند می گردد
اثر در آن دل سنگین نمی کند صائب
به سنگ ناخن من گرچه بند می گردد