صائب تبریزی- غزل شماره 3637
هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید
داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید
عشقِ بیباک مرا در رگِ جان افکنده است
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید
دیدن لاله و گل آب بر آتش نزند
جگر سوخته ای را که شرر می باید
پیش دریا نکند تلخ دهن را به سؤال
هرکه را همچو صدف آب گهر می باید
عاشق آن است که بر لب بودش جان دایم
دامن راهنوردان به کمر می باید
از مروت نبود سنگ به منقار زدن
طوطیی را که به منقار شکر می باید
همت پیر خرابات بلند افتاده است
چون سبو دستِ طلب در ته سر می باید
پنجۀ شیر بود خار بیابان جنون
توشۀ راهرو عشق جگر می باید
تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
پای خوابیدۀ ما را چه سفر می باید؟
عشق بیش از دهن خویش کند لقمه طلب
مور را حسن گلوسوز شکر می باید
معنی بکر به مشاطه ندارد حاجت
گوهری را که یتیم است چه در می باید؟
ای که از غنچه لبان خنده تمنا داری
همتی از دم گیرای سحر می باید
ساغرِ بحر زیاد از دهنِ ساحل نیست
منِ دل سوخته را جام دگر می باید
نتوان خشک ازین مرحله چون برق گذشت
پای پرآبله و دیدۀ تر می باید
اخترِ شهرت گل اوج گرفت از شبنم
حسن را آینه داری ز نظر می باید
بی تحمل نشود جوهر مردی ظاهر
دست اگر تیغ بود سینه سپر می باید
صائب از بخت سیه شکوه ز کوته نظری است
نیل بر چهرۀ ارباب هنر می باید