صائب تبریزی- غزل شماره 3582
از ملامت دل روشن گهران شاد شود
دیو در شیشۀ این جمع پریزاد شود
دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند
چه ازین به که دلی چند ز من شاد شود؟
در بیابان طلب گر نفسی راست کنم
در خراش دل من ناخن فولاد شود
نکند نالۀ مظلوم اثر در ظالم
خواب این قوم گرانسنگ به فریاد شود
آنچه من یافتم از ذوق گرفتاری عشق
جای رحم است بر آن بنده که آزاد شود
که گمان داشت که چون زلف شود رو گردان
خط شبرنگ، ترا خانۀ صیاد شود
چه به تعمیر دل خویش کنم صائب سعی؟
نیست در طالع این خانه که آباد شود