سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را

صائب تبریزی- غزل شماره 358

سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را

نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را

ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه خواهد شد

که بر فتراک او بندم شکار لاغر خود را؟

ز بیم دیدۀ بد، چون زره زیر قبا دارم

نهان در پردۀ بیجوهریها جوهر خود را

به صد آغوش، گل زان دستگاه حسن عاجز شد

به یک آغوش چون در برکشم سیمین بر خود را؟

ازان لبریز باشد از می لعلی ایاغ من

که دارم سرنگون چون لاله دایم ساغر خود را

ندارد جای بال افشانی من عرصۀ گردون

چه بگشایم در آغوش قفس بال و پر خود را؟

تو ای پروانۀ خام، آتشین رویی به دست آور

که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را

ز سربازی نمی ترسم، ز جانبازی نمی لرزم

مکرّر دیده ام چون شمع، زیر پا سر خود را

به پای شمع می خواهم که رنگ تازه ای ریزم

نسازم جمع از دلبستگی خاکستر خود را

نگردد پردۀ چشم بصیرت خواب بیهوشی

که وقت خواب، پهلو می شناسد بستر خود را

ننازد چون به بخت سبز خود قمری درین گلشن؟

که بر فتراک سرو از طوق می بندد سر خود را

ز بس آب طراوت می چکد صائب ز الفاظش

شود خامش گر اندازم به آتش دفتر خود را

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها