غم محال است که تدبیر دل من نکند

صائب تبریزی- غزل شماره 3539

غم محال است که تدبیر دل من نکند

این نه برقی است که دلسوزی خرمن نکند

سرو چون قامت عاشق طلبی جلوه دهد

چه کند فاخته گر طوق به گردن نکند؟

ما و فرهاد به یک زخم ز عالم شده ایم

خون ما خواب به افسانۀ دشمن نکند

همه شب ناخن من با دل من در جنگ است

چه کند صیقل اگر آینه روشن نکند؟

بال پروانۀ ما شمعِ تجلی طلب است

عشقبازی به جگرگوشۀ گلخن نکند

بس که غم قفل به دلهای پریشان زده است

غنچه ای در دل شب یاد شکفتن نکند

چشم صائب ز جمال تو چنان معمورست

که توجه به گل و لالۀ ایمن نکند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها