صائب تبریزی- غزل شماره 3527
فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند
شرم را روی عرقناک تو بیدار کند
هرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچد
کمر وحدت خود حلقۀ زنار کند
نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
آب کوثر چه به لب تشنۀ دیدار کند؟
آنقدر گردِ کدورت ننشسته است به دل
که مرا سیل گرانسنگ سبکبار کند
ادب عشق بر آن رند نظر باز حلال
که تماشای گل از رخنۀ دیوار کند
راهِ هموار کند پردۀ خواب آبله را
رهنورد تو حذر از گل بی خار کند
زنگ در سینۀ من ریشه رسانده است به آب
سعی صیقل چه به این آینۀ تار کند؟