صائب تبریزی- غزل شماره 3513
عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند
دخل بی خرج اگر هست گدایان دارند
فارغند از غم دستار و سرانجام لباس
چه حضورست که خورشید قبایان دارند
گرچه چون غنچۀ نورسته به ظاهر گرهند
در سراپردۀ دل عقده گشایان دارند
چهرۀ نعمت الوان دو سه روزی سرخ است
دامن عیشِ ابد لقمه ربایان دارند
سرو از کشمکش باد خزان آزادست
بی کلاهان چه غم از فوطه ربایان دارند؟
بر سر گنج به خون جگر افطار کنند
این چه فقرست که این خواجه نمایان دارند
روزگاری است که ارباب تنعم صائب
چشم رغبت به لب نان گدایان دارند