با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند

صائب تبریزی- غزل شماره 3498

با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند

آتشم را ننشاندند و به آبم دادند

نمک شوری بختم به جگر افشاندند

تکیه بر بستر آتش چو کبابم دادند

خندۀ بیغمی و گریۀ شادی بردند

جگر تشنه و مژگان پرآبم دادند

حاش لله که بیابد گهرم آب قبول

منم آن قطره که واپس به سحابم دادند

نیستم خال، بر آتش چه نشاندند مرا؟

نیستم زلف، چرا اینهمه تابم دادند؟

صلح در ذایقه ام بادۀ لب شیرین است

بس که عادت به می تلخ عتابم دادند

من جدا می روم و خرقۀ پشمینه جدا

تا ز خمخانۀ تجرید شرابم دادند

چون نلرزم به سر هر نفسی همچو حباب؟

خانه ای تنگتر از چشم حبابم دادند

فکر من همچو ظفرخان همه باشد به صواب

صائب از مبدأ فیاض خطابم دادند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها