دایم از فکر سفر پیر مشوّش باشد

صائب تبریزی- غزل شماره 3440

دایم از فکر سفر پیر مشوّش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامنِ سوختگی را مده از کف زنهار

که به قدر رگِ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را

خانۀ آینه حیف است منقش باشد

در سفر راهرو از خویش خبردار شود

کجی تیر نهان در دل ترکش باشد

عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی

این نه عودی است که شایستۀ آتش باشد

دردسر بیش کند صندلِ دردِ سرِ عام

ما و آن نخل درین باغ که سرکش باشد

می کشد سلسلۀ موج به دریای گهر

جای رشک است بر آن دل که مشوش باشد

از می لعل رخ هر که نگرداند رنگ

پیش ما همچو طلایی است که بی غش باشد

دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است

نیست ما را به خوشی کار، ترا خوش باشد

گر چه در روی زمین نیست حضوری صائب

خوش بود عالم اگر وقت کسی خوش باشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها