صائب تبریزی- غزل شماره 3416
تا کیم نوحه به گوش از دل ناشاد رسد؟
تا نظر باز کنم ناوک بیداد رسد
بر سر هر گره زلف تو لرزم که مباد
دست خشکیده ای از جانب شمشاد رسد
می شود دل نشود مضطرب از آمدنت؟
دست و پا گم نکند صید چو صیّاد رسد؟
جگرم تازه نشد از گهرافشانی ابر
مگر این سوخته را برق به فریاد رسد
مور شو مور، که حُکمت به سلیمان گذرد
گر به صحرای تو با لشکر ایجاد رسد
نرود کاوش رشک از دل عاشق که هنوز
نالۀ تیشه به گوش از دل فرهاد رسد
بر سر قسمت تیغ و قلم آید چو قضا
مُنشی ظلم ترا خامۀ فولاد رسد
رو به دل بردن صائب چو کند چهرۀ او
از دو جانب سپه زلف به امداد رسد