صائب تبریزی- غزل شماره 3390
بر زنخدان تو هرکس که نگاه اندازد
گر بوَد خضر، دل خویش به چاه اندازد
گرد بر دامن دریای کرم ننشیند
ابر اگر سایۀ رحمت به گیاه اندازد
عقدۀ مشکل ما را به نسیمی دریاب
تا به کی آه به اشک، اشک به آه اندازد؟
در گذر از سر نظارۀ آن قد بلند
کاین تماشا ز سر چرخ کلاه اندازد
دور باش مژه از هر دو طرف استاده است
زهرۀ کیست بر آن چشم نگاه اندازد؟
شکوه در دل گره و جرأت گفتارم نیست
مگر این سلسله را اشک به راه اندازد
صائب از درد تغافل دل اگر خون گردد
به ازان است کسی رو به نگاه اندازد