صائب تبریزی- غزل شماره 3387
عاشق محو به دلدار نمی پردازد
بلبل مست به گلزار نمی پردازد
ریسمان بازی تقلید بود پیشۀ عقل
عشق با سبحه و زنار نمی پردازد
هر که چون نقطه زاندیشه فرو رفت به خویش
هیچ با گردش پرگار نمی پردازد
زور بر آینۀ صاف نیارد صیقل
چرخ با مردم هموار نمی پردازد
کام آن کس بود از شهد سلامت شیرین
که به اقرار و به انکار نمی پردازد
خبرش نیست ز تعجیل بهاران، ورنه
گل به آرایش دستار نمی پردازد
آتشی در جگر بلبل اگر هست، چرا
این چمن را ز خس و خار نمی پردازد؟
تا به آن آینه رو راه سخن یافته است
طوطی ما به شکرزار نمی پردازد
ز اعتمادی است که کرده است به اعجاز نفس
عیسی ما که به بیمار نمی پردازد
گرم کرده است چنان بیخبری صائب را
که ز گفتار به کردار نمی پردازد