صائب تبریزی- غزل شماره 3289
دل سنگین ترا هر که به انصاف آرد
می تواند به توجّه پری از قاف آرد
هر که در پرده خورد خون جگر همچو غزال
ای بسا نافۀ سربسته که از ناف آرد
هرکه چون بحر تواند گهر از لب ریزد
به لب خود چه ضرورست کف لاف آرد؟
عشق پاک آینۀ چهرۀ معشوق بود
مهر را صبح برون از نفس صاف آرد
بی اجل یاد کسی خلق به نیکی نکنند
مرگ این طایفه را بر سر انصاف آرد
غنچه می داشت اگر درد سخن، می بایست
بلبلان را به سراپردۀ الطاف آرد
صائب از کلک شکربار دل عالم برد
طوطیان را نتوانست به انصاف آرد