صائب تبریزی- غزل شماره 3288
غنچۀ باغ حیا سر به گریبان خندد
گل بی شرم بود آن که پریشان خندد
شد چراغ ره تاریک عدم خندۀ برق
کس درین غمکده دیگر به چه عنوان خندد؟
داغ خورشید گذارند به لخت جگرش
هر که چون صبح درین بزم، پریشان خندد
صبح را شرم شکر خند تو زندانی کرد
غنچۀ گل به کدامین لب و دندان خندد؟
از ندامت همه دانند که گل خواهد چید
بر رخ تیغ اگر زخم نمایان خندد
نشود زخم زبان خار ره گرمروان
ریگ بر کشمکش خار مغیلان خندد
دل آگاه درین غمکده خرم نشود
یوسف آن نیست که در گوشۀ زندان خندد
همه تن شانۀ شمشاد ازان دندان است
که به طول امل زلف پریشان خندد
مایۀ عشرت صائب دل آگاه بود
دهن صبح ز خورشید درخشان خندد