صائب تبریزی- غزل شماره 3218
به خاطر هیچگه آن قامت موزون نمی آید
که آه از سینه ام گلگون قبا بیرون نمی آید
نه از پیغام اثر، نه از اجابت نامه ای دارد
ز خجلت قاصد آه من از گردون نمی آید
به یک پیمانه عمر رفته را از راه گرداند
ز ساقی آنچه می آید ز افلاطون نمی آید
لب خمیازه پردازم خمار بوسه ای دارد
به روی کار من آب از می گلگون نمی آید
چسان از پنجۀ آهن ربا دامن کشد آهن؟
به روی خاک، گنج از جذبۀ قارون نمی آید
چه خوش مستانه می از خلوت مینا برون آمد
چنین خورشید از ابر تُنُک بیرون نمی آید
ز هندستان به ایران می برم بخت سیه صائب
چها بر سر مرا از طالع وارون نمی آید