صائب تبریزی- غزل شماره 3215
ز انجم نور مه در دیدۀ روزن نمیآید
ز چندین چشم، کار یک دل روشن نمیآید
اگر خواهی سلامت از جهان، سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
دل روشن مرا دارد ز چشم باز مستغنی
که نور خانۀ آیینه از روزن نمیآید
مشو در راه امن از احتیاط ای راهرو غافل
که موسی بیعصا در وادی ایمن نمیآید
ز بیرحمی همان بر روی من در باغبان بندد
ز دست کوته من گرچه گل چیدن نمیآید
به روی نرم نتوان کامیاب از خلق شد صائب
شرر بیرون ز صلب سنگ بیآهن نمیآید