خیال او به تدبیر از دل من برنمی‌آید

صائب تبریزی- غزل شماره 3213

خیال او به تدبیر از دل من برنمی‌آید

که هرگز خارخار از دل به سوزن برنمی‌آید

اگرنه دور باش نالۀ مرغ چمن باشد

ازین گلزار یک گل پاکدامن برنمی‌آید

به همت می‌توان زین خاکدان دل را برآوردن

که بی‌رستم ز قعر چاه بیژن برنمی‌آید

مکن ای عقل در اصلاح من اوقات خود باطل

که غیر از عشق کار دیگر از من برنمی‌آید

گذشتم از فلک‌ها تا کشیدم پای در دامن

که می‌گوید که کاری از نشستن برنمی‌آید؟

نگردد جامۀ فانوس نور شمع را مانع

حجاب جسم با دلهای روشن برنمی‌آید

مشو زنهار بهر جان رهین منت عیسی

که خفاش از خجالت روز روشن برنمی‌آید

مرا از می‌ کشان بر لاله صائب رشک می‌آید

که تا می در قدح دارد ز گلشن برنمی‌آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها