گر از نظارۀ خورشید در چشم آب می‌آید

صائب تبریزی- غزل شماره 3192

گر از نظارۀ خورشید در چشم آب می‌آید

ز روی لاله‌ رنگش در نظر خوناب می‌آید

در آن محفل که بی‌آتش سپند از جای برخیزد

کجا خودداری از پروانۀ بیتاب می‌آید؟

ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر

که از قتلم به چشم جوهر تیغ آب می‌آید

مگر شد نرم یاقوت لب او از غبار خط؟

که حرف بوسه از دل بر زبان بیتاب می‌آید

همانا بخت من از نارساییها برون آمد

که بی‌تکلیف در ویرانه‌ام سیلاب می‌آید

دل آگاه در پیری ز غفلت بیش می‌لرزد

که وقت صبح اکثر شبروان را خواب می‌آید

چو ماهی گر برآرم پر درین دریا عجب نبود

که هر موجی به چشم وحشتم قلاب می‌آید

چنان نازک شده است از گریه کردن پردۀ چشمم

که آبم در نظر از پرتو مهتاب می‌آید

نباشد پرده‌پوشی تیر کج را چون کمان صائب

کجا زاهد برون از گوشۀ محراب می‌آید؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها